1) پی بردن به منشأ وجود و سیر تاریخی آن از دیر باز مورد توجه بوده است. در این خصوص به طور کلی دو نوع نگرش وجود دارد. 
نگرش اول: جهان دارای ماده اولیه‌ای بوده که کم کم دچار تغییر و تحول گشته و مواد و موجودات زنده و غیر زنده از آن بوجود آمده‌اند حال این ماده اولیه یا وجود داشته است و یا کسی آن را بوجود آورده و از آن به بعد خود ماده توانایی تغییر و تحول و تبدیل را داشته و در طول تاریخ به این شکل در آمده است. 
نگرش دوم: جهان نه بصورت ماده‌ای واحد بلکه بصورت کلیاتی در هر بخش جداگانه و در چند مرحله توسط خالق جهان خلق شده است مثلا آسمانها و زمین جداگانه و انسان و سایر جانداران جداگانه و قس علی هذا و در ادامه تکثیر و تولید مثل صورت پذیرفته است. این شیوه از پیدایش در آئین‌های کهن و جدید و در قالب اسطوره‌ها در کتابهای آئینی موجود است. خداوند به عنوان مقوله‌ای اعتقادی می تواند در هر کدام از این نگرشها جایگاه خود را داشته باشد. نگرشهای فوق الذکر حاصل مشاهدات مادی و معنوی فلاسفه حکما پیامبران و دانشمندان می باشد. شاید عامل تفاوت نگرشها تفاوت در نوع تجربیات باشد. بیان این تعبیر مرادف بیگانه بودن فلاسفه و دانشمندان با تجربیات باطنی و یا بی‌بهره بودن پیامبر از تجربیات حسی و مشهود نخواهد بود بلکه به معنای تنازع تجربیات و غلبه یکی بر دیگری است به عبارت دیگر تنازع نیروها همچنانکه در عالم خارج وجود دارد در عالم باطن و در تجزیه و تحلیل آدمیان ساری و جاری است. با غلبه تجربه حسی بر تجربه باطنی و یا با غلبه تجربه باطنی بر تجربه حسی فرضیات در خصوص راز آفرینش به عقایدی در این زمینه مبدل خواهد شد. می‌توان گفت در نگرش اول با غلبه تجارب حسی و با تجسس در طبیعیات و تجزیه و تحلیل آنها عکس حرکت تاریخ را در طبیعت می‌پیمائیم تا به نقطه شروع و یا نقطه انتها و بن بست برسیم و در نگاه دوم با مدد از تجارب باطنی و با پیش فرض اعتقاد به خداوند در قالب اسطوره و به زبان استعاره راز منشأ وجود شکل می‌گیرد. گفته شده زمین و آسمان و مابینهما درشش روزگارخلق شده و معمای پیچیده منشأ عالم ساده تر به نظر می‌رسد و مراحل تکاملی بسیار پیچیده در اراده خداوند خلاصه شد ه که با فرمان "کن فیکون" تحقق پیدا کرده است. در نگاه اول ارتباطی ویژه میان تغییر و تحولات دنیا و موجودات وجود دارد و این نوع ارتباط گاه آنچنان جلب توجه می‌کند که انسان را تکامل یافته موجوداتی دیگر می‌بیند و در اینجا غلبه تجربیات فیزیکی بر سایر تجربیات مشهود است و در نگاه دوم تجربیات معنوی آنچنان بروز پیدا می‌کنند که بر سایر تجربیات سایه افکنده و مقوله‌های اعتقادی از جمله خدا به عنوان خالق انسان (داستان آدم و حوی) و آمر انسان در مناسبات و روابط و در امور روزمره جلوه گر می‌شود و خودبخود تجارب باطنی بر تجارب محسوس غلبه می‌یابند. 
2) تنازع بقا و رد پای آن در آئین: 
در میان موجودات زمینی جانداران و از میان جانداران انسان و حیوان از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند. قصه قدیمی انسان حیوان ناطق تا چه اندازه صحت دارد؟ مقصود ما در این نوشتار تفاوت و تمایز مابین انسان و حیوان و برشمردن قوا و استعدادهای آنهانیست بلکه 
بنا براین داریم تا مکانیسمی را که سبب غلبه انسان بر جهان گشته و انسان را یکه تاز میدان نموده است مورد توجه قرار دهیم. به نظر می‌رسد آنچه انسان را به این مرتبه سوق داده تنازع بقا و بقای اصلح است حال آنکه این مسأله در سایر جانداران نیز وجود دارد. اکنون سؤال این است: چگونه آدمیزاد از این نقطه بدین مرتبه رسیده و بلکه هر روز عرصه را بر رقیبان خود تنگتر نموده است تا جاییکه توسعه قلمرو آدمیان حیات بسیاری از جانداران را در معرض تهدید قرار داده است و خود انسان در جهت تثبیت قلمرو خود زیستگاههایی مصنوعی و یا مشخص را برای زیست بعضی از جانداران در خطر انقراض پیش بینی کرده است. 
به نظر می‌رسد حکمرانی آدمیزاد بر روی کره خاکی از زمان خاصی شکل گرفته و قبل از آن قلمرو آدمیزاد بخصوص در حیات ابتدایی او بسیار محدود و گاه در حد فضای اشغالی جسم خود بوده است و در این مرحله آدمیزاد تنها تلاش در حفظ خود از گزند جانداران دیگر نموده است. به نظر می‌رسد نقطه عطف و زمان آغازین توسعه قلمرو در حیات آدمیزاد مقارن با شکل گیری حیات جمعی است. تعریفی قدیمی از انسان چنین است:: انسان حیوانی است ناطق( چرا که خصوصیات انسان و حیوان یک به یک است). 
انسان موجودی است عاقل و دارای اختیار . حرف می‌زند می‌خورد می‌پوشد برای بقای خود تلاش می‌کند احساس و عواطف دارد. 
حیوان موجودی است عاقل و دارای اختیار. حرف می‌زند می‌خورد بدنش را گرم می‌کند و برای بقای خود تلاش می‌کند و احساس و عاطفه دارد. 
کلیت تعریفها یکی شد و اگر چنین است چرا مابین انسان و حیوان فرسنگها فاصله وجود دارد بطوری که گاه همزیستی آنها غیر ممکن و یا بنا به خواسته انسان و در جهت نیازهای انسانی شکل می‌گیرد و حیوانات و جانوران در خدمت بقای انسان خادم هستند. 
سؤال اینجاست چرا با وجود قرابت بسیار انسان و حیوان اینهمه فاصله بین آنها وجود دارد آیا تعریف ما نادرست است یا عواملی جانبی در بروز اینهمه فاصله میان آنها دخیل است شاید از بارزترین عوامل در بروز فاصله به دو موضوع اساسی برگردد که یکی نحوه زندگی و دیگری تنازع بقا باشد که البته این عوامل در میان خود انسانها و در میان خود حیوانات عامل فاصله هستند. 
اگر عقلانیت را به معنای تجزیه و تحلیل داده‌های ناشی از حواس بدانیم هم انسان نیروی تجزیه و تحلیل و کسب تجربه دارد هم حیوان اما نوع احساس و داده‌های اولیه و میزان تجربیات و سبک زندگی در تحلیل داده‌ها اثر گذار است نظر به اینکه هر دوی انسان و حیوان قابلیت کسب تجربه و تجزیه و تحلیل را دارا می‌باشند هر دو مختارند. شاید بارزترین شاخصه‌ای که حیوان و انسان و هدف آنها را به هم نزدیک می‌کند تنازع بقا باشد در زندگی حیوانات این تنازع به شیوه‌ای بی رحمانه تر بروز می‌کند همچون حیات اولیه انسانها اما تنازع در حیات انسانها نرمتر صورت می